دکتر داوود فیرحی، دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، دانشگاه علوم انسانی مفید قم و پژوهشگر حقوق و فقه سیاسی شیعه در درسگفتارهایی که به میزبانی مؤسسه مطالعات سیاسی – اقتصادی پرسش برگزار شد، به بررسی تفصیلی جایگاه اخوان المسلمین در تحولات جدید خاورمیانه پرداخت. مبحث نخستین جلسه این درسگفتار به اخوان المسلمین و جغرافیای فکر سیاسی در اسلام معاصر پرداخت و در جلسه دوم دکتر فیرحی، دستگاه فقه فکری یا فقه سیاسی اخوان را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. در جلسه سوم با نزدیکتر شدن سوژه مباحث به مسائل روز، سوژه جلسه، دولت اخوانی و بحران دموکراسی در مصر بود. آنچه در زیر میخوانید متن سخنان دکتر فیرحی در جلسه سوم این نشست در مؤسسه مطالعات سیاسی – اقتصادی پرسش است:
دستگاه فقه-فکری یا فقه سیاسی اخوان
تفکر اخوان فکر خاصی است که در میانه جریانهای فکری متفاوت قرار گرفته است. به معنای دیگر اخوان به لحاظ کلامی، نه اشعری و نه معتزلی است و از لحاظ فقهی نیز نه مالکی و نه حنبلی و شافعی است، بلکه میان آنهاست. این امر سبب شده اخوان به شدت مورد هجوم سلفیها قرار گیرد. زمانی که ورق اخوان بر میگشت، هم سکولارها به آن حمله میکردند و هم سلفیها و در دورانی که برگ برنده نیز در دستان اخوان قرارگرفت، هم سکولارها به آن پناه بردند و هم سلفیها.
اگر به جهان عرب نگاه کنیم در خوشبینانهترین آمار حدود ۲۰ درصد جامعه ممکن است سکولار باشند، آنها نیز سکولاریزیم معرفتی ندارند (یعنی با علم و دانش سکولار نشدند). به عنوان مثال اقلیت مسیحی هستند که اگر دولت سکولار باشد، به نفع آنها خواهد بود و یا اقلیت یهودی و یا اقلیت شیعه هستند. بنابراین نگاه چنین افرادی به سکولاریسم، نگاهی کارکردی است. اگر این قاعده را در نظر بگیریم که قاعده بسیار مهمی است، آنگاه میتوان گفت که منازعه اصلی اخوانها با سکولارها نیست، بلکه با سلفی هاست. به دلیل آنکه نیروهای بزرگ تعیین کننده سلفیها هستند. بنابراین بر اساس نظریههای سلفی و سنتی جهان اسلام نیاز به تئوری ندارد، بلکه زندگی در غیاب تئوری را دنبال میکند. بدین معنا که تک تک مسائل اجتماعی که اتفاق میافتد آن را به تک تک ادلهای که در شریعت وجود دارد، ربط میدهند. فرض آنها بر این است که اگر بر اساس ادله شرعی عمل کنیم، نتیجه آن این است که جامعه منظم خواهد شد. بر همین اساس در چنین سیستمی تئوری واسطه بین انسان و نص وجود ندارد. این نوع زندگی اصولا امری به نام رادیکالیسم تولید میکند، چرا؟ به دلیل آنکه اولا در نص نشانههایی وجود دارد که اگر تک تک به آن نگاه کنید ممکن است تولید خشونت کند. همانند آیات جهاد، امر به معروف و نهی از منکر که اگر مستقیم از نص وارد زندگی شود آن را دچار اختلال میکند. قاعدهای در اهل سنت وجود دارد به نام قاعده حسبه که بسیار جالب است: فرض قاعده این است که بر تک تک افراد مسلمان واجب است که امر به معروف و نهی از منکر کنند و این عمل از گفتگوی زبانی آغاز میشود تا خشونتهای عملی و هیچ عامل کنترل کنندهای برای آن وجود ندارد. این رادیکالیسم بسیار تند را امروزه در اکثر کشورهای سنی شاهد هستیم. البته در جهان شیعه نیز وجود دارد که جنس آن متفاوت است.
برعکس موارد بالا برخی از مسائل مستقیم وارد زندگی میشود که نص را دچار اختلال میکند. در تئوریهای اهل سنت برای چنین مسائلی راه حلی هم وجود ندارد.
اما اخوانیها کوشش کردهاند که حوزهای به نام تولید دانش یا تئوری ایجاد کنند. در همه جای دنیا تئوری به مثابه فیلتر عمل میکند، یعنی تصمیم گیریهای افراد را کنترل میکند. به عنوان مثال اگر نظریههای دموکراسی، به خصوص لیبرالیسم را به عنوان یک تئوری بپذیرید، در این صورت اصلی دارید به عنوان عدم امکان محدود سازی آزادی. بنابراین با این تئوری دولتها قانون گذاری میکنند. در کشورهایی همانند ایالات متحده، زمانی که دولت در خصوص محدودسازی حمل سلاح توسط شهروندان و محدودسازی حمله به مقدسات مذهبی توسط شهروندان صحبت میکرد، دولت اعلام کرد که نمیتواند شهروندان را محدود کند، به دلیل آنکه تئوری دارند به نام مالکیت، آزادی و یا اختیاردر حوزه خصوصی.
مارکسیستها نیز تئوری دارند که بر اساس آن عمل میکنند، به عنوان مثال توزیع برابر سرمایههای عمومی. طبق این تئوری اگر دولت برنامه ریزی کند، مجبور است بودجه را به گونهای طراحی کند که به بخش کارگری بیشتر تعلق گیرد.
در فقه سلفی دولت نمیتواند بر اساس یک تئوری برنامه ریزی کند و وظیفه دولت این است که مستقیما نص را اجرا کند و هر کجا هم که اجرا نشد، شهروندان آن را اجرا میکنند که درنهایت به نوعی خشونت و فقدان برنامه ختم میشود. اما در فقه مقاصد و یا اخوان به این شکل نیست، بلکه شاهد تئوری هستیم که حد فاصل میان زندگی و نص است. در نتیجه کارشناسان نص همانند فقها با حوزه زندگی به طور مستقیم ارتباط برقرار نمیکنند، بلکه این سیاستمداران هستند که مستقیم با زندگی رابطه برقرار میکنند. بنابراین سیاستمداران با تئوری مرتبط هستند و فقها نیز با تئوری مرتبطند. درست به همین دلیل است که در تئوری اخوان شریعت هست اما نهادهای دینی در دولت حضور ندارند. چراکه فقها تولید تئوری میکنند، اما تمامی مسائل در دست مردم و سیاستمدارن یعنی دولت است. این اتفاق بسیار مهمی است.
نتیجه:
در نظریههای اخوانی تئوریهای سیاسی مذهبی از درون نص خارج شدند، یعنی از خارج نیامدند، مثلاً از فلسفه و علم نیامده است. بنابراین گفته میشود که فقه اخوان فقه التقاطی نیست (یعنی دین را با امر غیر دینی قاطی نکرده است).
تئوری مقاصد پنج حوزه دارد: امنیت جانی، امنیت مالی، حفظ نسل، حفظ عقل و حفظ دین. این سیاست گذاریهای دولت مستقیم به نص نیست، بلکه به این پنج حوزه مربوط میشود. یعنی زمانی که از دولت اخوان صحبت میشود، این دولت مستقیم با نص سرو کار ندارد، بلکه با دانشی که از نص بیرون آمده است.
این حوزههای پنج گانه به سه مرحله تقسیم میشود، بنابراین میشود حوزههای ضروری، نیازهای درجه دوم و نیازهای توسعهای یارفاهی. در اصطلاح به آنها ضروریات، حاجیات و تحسینیات گفته میشود. یعنی به دولت کمک میکند که چنین مرحلهای را داشته باشد.
متفکران اخوان دو دسته هستند: الف: یک عده کارهای بنیادی انجام میدهند و میتوان گفت رهبران فکری آنها هستند. متفکران زنده آن همانند قرضاوی است. نوعی از دانشی که تولید میکنند دانشهای بنیادی است. ب: اخوان نوع دومی از دانش را تولید میکند که به آنها دانش اجرایی یا مهندسی گفته میشود. به عنوان مثال بپذیریم که جامعه اسلامی مبتنی بر حکومت مدنی است. حال اگر قرار باشد این گزاره را اجرایی کنیم باید چه کرد؟ دانشی که در این بخش شکل میگیرد در حوزه دانش علوم انسانی است و دیگر به فقه مربوط نیست. دانشی است که چگونه بتوان فعالان سیاسی یک استان را گرد هم آورد و چگونه مجلس ملی را یا مجلس شورا را که در اخوان است فعال کرد و چگونه از طریق فعالیتهای مجلس شورای اخوانی بتوان بر مجلسی همانند مجلس اردن اثر گذارد. چگونه راهپیماییها را تدارک داد و چگونه رای به مجلس را جمع کرد. تمامی این مسائل دانشهای اجرایی است.
در میان سلفیها دانش نوع دوم اصلا وجود ندارد، به همین دلیل است که احزاب سلفی بسیار زود متلاشی میشوند. به عنوان مثال قویترین حزب سلفی حزب نور در مصر بود که ۲۸ درصد رای مجلس را نیز بدست آورده بود، اما پس از حدود سه یا چهار ماه ازدورن تقسیم شد و تبدیل به سه حزب شد. چنین تشکلی دیگر در دورهی بعدی نمیتواند در مقابل اخوان قراربگیرد. حزبی که سعی میکند نیروهای دیگر را نیز به خود اضافه کنند، اما آنها سعی میکنند نیروهای خود را نیز از خود دور کنند.
مهارتهای برنامهای نیز در اخوان المسلمین وجود دارد، همانند اولویت سنجیها و عمل جمعی. بنابراین هنر اخوان تولید یک مدالیته است. مدالیته را معمولا با این سه ویژگی توضیح میدهند:
نوعی برنامه ریزی است که کسی که برنامه ریزی کرده به محیط آشناست.
در حین عملیات بر آن کنترل دارد که میداند این عملیات به کدام سمت حرکت میکند
نتایج عملیات را ثبت میکند و دائما دیدگاههای خود را اصلاح میکند
مدالیته همیشه بر صبر و تدریج استوار است.
ماهیت انقلاب مصر
در ادبیات عربی یعنی ترکیب اصلاح، انقلاب و در ادبیات انگلیسی نیز اصطلاح Refolution را به کار بردهاند که از آن با عنوان انقلاب اصلاحی صحبت میشود. یعنی ترکیب Reformation and Revolution. جالب این است که در ادبیات سیاسی جهان به بهار اروپای شرقی از این اصطلاح استفاده نمیکنند، بلکه تنهابرای کشورهای عربی این اصطلاح به کار برده شده است. به نظر تحلیلگران تحولات خاورمیانه از جنس تحولات اروپا شرقی نیست.
برای Refolution چند ویژگی قائل هستند:
در میانه انقلاب و اصلاح است، یعنی از یکسو در تئوریهای قدیم عمل سیاسی یا باید انقلابی میشد یا اصلاحی. نمیشد که نه انقلاب باشد و نه اصلاح و یا هم انقلاب باشد و هم اصلاح. زمانی که از اصلاح تعریف میشد: تغییر تدریجی بر اساس قانون موجود یک جامعه. انقلاب: نوعی دگرگونی در نظام سیاسی، یعنی دیگر از چارچوب قانونهای موجود خارج شده و یا علیه قانونهای موجور عمل میشود. بنابراین بر اساس منطق ارسطویی این دو با هم جمع نمیشد، یا عمل دورن نظام و یا علیه نظام. در نتیجه تئوریهای قدیم دوگانه بودند، باید میان یکی از این دو انتحاب میکردند. اما تئوریهای اصقلاب این دوگانه را بهم میزد، به دلیل آنکه برخی مسائل تغییر نکرد. به عنوان مثال در مصر تغییرات قانون اساسی بر اساس قانون اساسی گذشته صورت گرفت و نه نفی آن. نمونه آن منحل کردن مجلس مصربود، چرا که طبق قانون قدیمی اختلالهایی در آن صورت گرفته بود، بنابراین بر اساس قانون قدیم لغو شد. حتی ریس جمهور فرمانهای حاکمیتی خود را بر اساس قانون اساسی گذشته بنا کرد. در حالیکه زمانی که در ایران انقلاب شد قانون اساسی گذشته را کاملا کنار گذاشتند و قانون اساسی جدیدی طراحی کردند. بنابراین انقلابیون بر اساس قانون گذشته داوری نشدند و داوری هم نکردند.
در انقلابها خشونت معمول در انقلابهای معمول هم از بین میرود. در انقلابها گفته میشود عمر یک چریک ۴۰ روز است. در حالیکه در انقلابها زندگی را بر شهادت طلبی ترجیح دادند. اینگونه نبوده که گروهی علیه گروه دیگر اقدام خشونت آمیز کند، یعنی خشونتهایی که شکل گرفت قهری بود و نه بر اساس دوگانه انقلاب و اصلاح.
بیشتر بر حوزههای مدنی و عمومی تکیه شده است. ایدهای پیدا شد که قدرت قدرتمندان بر رضایت بیقدرتها ایستاده است. اگر آنها نارضایتی داشته باشند، قدرت نمیماند. یعنی این روند به معنای سرنگونی یک گروه توسط گروه دیگر نبود، بلکه به این معنا بود که رژیم شل شد، فضا مدنی شد و از این فضای مدنی نظامی جدیدی در حال تولید است
آگاهی بر قدرت رسانههای خبری بود، در حالیکه در انقلابها رسانهها نقش اول را ندارند، بلکه این نیروها هستند که نقش اول را کار میکنند
نوعی ناسیونالیسم سنتی در این تئوریها حذف شد. امروزه شاهد هستیم در ادبیات عربی جدید اخوان یک سازمان بین المللی است، بنابراین انقلابهای اخوانی انقلابهای ملی نیستند، اینگونه نیست که ناسیونالیسم در مصر شکل بگیرد، بلکه این انقلاب به شهروندان همسایه کمک میدهد. حتی از عربی هم فراتر میرود و به نوعی منطقه گرایی الهام بخشی در آن وجود دارد، در حالیکه انقلابهای گذشته نوعی خصلت ناسیونالیستی داشتند.
در دنیا انقلابها را به دو قسمت تقسیم میکردند: مذهبی یا سکولار. در حالیکه این انقلابها نه مذهبی هستند و نه سکولار، هم مذهبی هستند و هم سکولار. این مساله بسیار مهم است که دوگانه جامعه مذهبی یا سکولار کاملا بهم میریزد. بنابراین چرا درمهمترین کشور که مصر است، در بند دوم قانون اساسی اسلام را دین رسمی اعلام کرد و در ماده چهارم و دویست و نوزده نیز مسائل دیگری مطرح شده است. در قانون اساسی مصر به میزان ایران از مذهب سخن گفته، اما به شدت ابا دارد که نهادهای مذهبی در کشور حاکم باشند. راشد الغنوشی اسم آن را سکولاریسم نحیف نامیده است.
تقابلهای رایج میان اسلام و دموکراسی از بین میرود. در دنیا تا پیش از این گفته میشد اسلام گرایی به معنای رادیکالیسم است و متفکران غربی نیز که به شدت تحت تاثیر الکسی دو توکویل هستند که محقق بزرگ فرانسوی است که به ایالات متحده امریکا رفت و نهادهای قضایی آنجا را بررسی کرد. او براین باور بود که تنها مسحیت میتواند دموکراتیک باشد و اسلام نمیتواند دموکراتیک باشد. در حالیکه ماهیت انقلابهای عربی این تقابلها را نیز شکست.
نوعی نفی ایدههای سنتی حکومتی است، آنها چندین بار تاکید کردند که حکومت آنها حکومت اسلامی نیست. رابطه نهادهای دین و دولت و همچنین تئوکراسی را به گونهای کنارگذاشتند. اساسا ابا دارند که نام حکومتهای خود را اسلامی بگذارند.
انقلابها فاقد رهبری مشخص هستند. در حالیکه تئوریهای کلاسک انقلاب دو گونه بودهاند: الف، ساختارگرا بودند که بر این اساس بود که که انقلابها میآیند و همزمان با آن رهبران خود رانیز میسازند. ب، رهبرانی انقلابها را میسازند. هر دو گروه در انقلا بهای کلاسیک رهبری جزء جدایی ناپذیر مفهوم انقلاب بود. اما یکی از ویژگیهای بارز این انقلابها فقدان رهبری مشخص است که مشکلاتی نیز به بار آورده، از جمله اینکه سبب شده معترضان در برخی موارد متشتت شده و یا در مقابل یکدیگر هم قرار بگیرند. به معنای دیگر اگر رهبری واحد باشد و شعاری دهد سایر مردم آتش آن را فراهم میکنند و انشعاب هم در مرحله انقلابی میان نیروها رخ نمیدهد. اما حسن آن این است که نوعی شرایط امکانی به جامعه میدهد تا با گفتگو مشکلات خود را حل کنند. این مشکلات دیر حل میشود، اما یاد میگیرند که چگونه به وفاق برسند. این بخش مثبت این انقلابها تلقی شده است. به عنوان مثال رهبرانی همانند راشد الغنوشی، اخوان المسلمین و یا رهبرانی درکشورهایی همانند سوریه و اردن در حد رهبران بزرگی همانند لنین نیستند که انقلابها را رهبری میکردند.
آنچه که گفته شد، ماهیت انقلابها است و طبعیت آن چنین است که اصقلاب بر روی اقناع و یا نوعی دموکراسی خاص بایستد. در جهانی که این انقلابها ساخته میشود سه نیرو سازنده آنهاست:
-اخوانیها
-سلفیها
-سکولارها
عمده هنر جریانهای سکولار تکیه بر ناسیونالیسم و دموکراسی است. جالب است که هر دو آنها به ضرر خودشان عمل میکند. تکیه بر ناسیونالیسم در دنیایی که دیگر رونقی ندارد، اصلا مشتری پیدا نمیکند. به عنوان مثلاً نیروهای سکولار کشورهای دیگر با نیروهای سکولار مصر همسو نیستند، اما اخوان مصر با اخوان کشورهای دیگر همسوست. معنای آن این است که در این جریانها نیروهای سکولار برد چندانی نخواهند داشت، اما مهمتر اینکه سکولارها هنوز نه در پی گرفتن قدرت بوده بلکه کند کردن رادیکالیسم اخوان و مذهبی را خواستارند. به عنوان مثال فشاری که درمصر بر اخوان آمد بلافاصله پیش نویس قانون اساسی تونس را رقیقتر کرد، در حوزههایی که مربوط به شریعیت است. جالب این است که همین بحث در اردن نیز اثرگذاشت.
سلفیها به شدت تاکید دارند که قانون اساسی باید بر پایه شریعت باشد، در حالیکه اخوانیها تاکید دارند که قانون اساسی باید بر مبادی شریعت مبتنی باشد. زمانی که اخوانی میگویند قانون اساسی باید بر مبادی شریعت تکیه کند، یعنی هرکجا که احکام شریعت با مفاهیم بزرگی همانند عدالت، آزادی تعارضی پیدا کرد به سمت مبادی شریعت میروند و آن احکام را معلق میکنند. اصلاحتا به آن حرکت ژلهای اخوان گفته میشود.
در کشورهای عربی بیشترین نزاع اخوانیها با سلفی هاست و نه سکولارها. تمام نزاع نیز بر سر دو واژه مبادی شریعت و احکام شریعت است. سلفیها اخوان را متهم به سکولار بودن میکنند و سکولارها اخوان رانیز متهم به سلفیگری میکنند.
اخوان، اسلام سلفی و نیروهای معارض
سلفیها بر این باورندکه اخوان از مذهب به عنوان ابزار استفاده میکند و نه به عنوان یک اصل. بنابراین اخوان خیلی هم مذهبی نیست، به دلیل آنکه واژه مبادی به نظر آنها گول زننده است. «مراقب باشید که گول نخورید میان مبادی و احکام شریعت تفاوت وجود دارد»، «تعدادی از سکولارها سعی میکنند با واژگان براق و جذاب مردم را گول زده و جوامع و عوام مسلمانان را از حقیقت دو رنگه دارند.» کلمه مبادی شریعت منظور احکام شریعت نیست. در ادبیات اهل سنت دو معنا از مبادی شده است، معنای اول: اصول کلی شریعت است و نه احکام آن. معنای دوم: مبادی شریعت در احکامی که قطعی هستند خلاصه میشوند یعنی آن دسته از احکامی که در تمام مذاهب فقهی اهل سنت مشترک است. اما اگر ذرهای در دلالت حکم و یا در ثبوت آن شک شود، آن را به طول کامل کنار میگذارند. بنابراین سلفیها میگویند آنها به نام شریعت ضربه مهلکی بر آن میزنند.
بحران قانون اساسی
بحران قانون اساسی از اینجا آغاز شد، بدین معنا که این بحران بر سر مبادی و احکام است. در قوانین اساسی کشورهای اسلامی همانند ایران یا مصر پیش از اخوان و یا دیگر کشورهای اسلامی بندهایی وجود دارد که به ظاهر متعارضند. به عنوان مثال از یکسو بر شریعت تکیه کرده بود و از سوی دیگر به حقوق ملت تکیه کرد. از یک سو اختیاراتی به حاکمان داده شده و از سوی دیگر بر حقوق مردم تاکید کرده است. کشورهای اسلامی با این قوانین غیرقابل جمع همیشه در شرایطی قرار داشتند که اگر بخواهد زندگی سیاسی ادامه پیدا کند باید بخشی از قوانین تعلیق شود. یعنی اگر بنا باشد که تمامی قوانین اجرا شود، امکان ندارد. این مساله در تمامی قوانین اساسی کشورهای اسلامی وجود دارد و تنها کشوری که جامعه خود را رسما سکولار کرد ترکیه بود و جالب است که در درون آن نیز قوانینی وجود داشتند که راه را برای شریعت باز میکرد.
در ادبیات مصر هیچ مساله جدیدی وجود ندارد، تنها دو یا سه کلمه اضافه شده است که آن نیز کلمه مبادی است. به عنوان مثال ماده ۲ گفته «اسلام دین رسمی دولت، زبان عربی زبان رسمی و مبادی شریعت اسلامی منبع اصلی قانونگذاری است. اگر کلمه مبادی را بردارید سایر کلمات در گذشته در قانون اساسی وجود داشت و به دلیل آنکه سایر کلمات وجود داشت، دولت این بند را اجرا نمیکرد و اسلام گرایان دولت را تحت فشار قرار میدادند، بنابراین اسلام گرایان در زندان بودند. دولت این قسمت را تعلیق میکرد، نه اینکه وجود نداشت. سکولارها معتقد بودند که قانون اصلاح شود به گونهای که کل شریعت اسلامی حذف شود. چراکه اگر بنا باشد که وجود داشته باشد، به دلیل آنکه قدرت در دست اسلام گرایان است بخشهای سکولار و دموکراتیک را محدود خواهند کرد. سلفیها برعکس معتقد بودندکه مبادی را بردارند و به جای آن احکام شرعی را جایگزین کنند. چراکه مبادی مبهم است و دولت میتواند به سمتی آن را ببرد و سکولار شود. بنابراین احکام اسلامی اضافه شود و دولت به طور شفاف اسلامی شود.
اخوانیها نیز بر این باور بودند که نه احکام باشد و نه شریعت حذف شود، اما واژه مبادی را بگذارند. اما اعتماد وجود نداشت چراکه سلفی میگفتند اخوان اسلام گرایان را گول میزند و سکولارها نیز میگفتند اخوان گول میزند چراکه مبادی در نهایت به سمت احکام میرود. در نتیجه اخوان از دو سو تحت فشار بود، اما نیروهای اجتماعی به سمتی حرکت میکردند که اگر سکولارها میگفتند شریعت حذف شود حتی از فلول (بازمانده رژیم سابق) هم عقب میماندند، چراکه در رژیم سابق مصر قوه قضاییه آن بسیار شرعی بوده است. در نتیجه تعداد سکولارهایی که طرفدار حذف شریعت بودند کم میشد. اگر احکام را اضافه میکردند تعداد سلفیها کم میشد. به این ترتیب بودند که اخوانیها بازی درمیانه را میبرد.
به این بحران قانون اساسی ماده ۳ نیز اضافه شد: این ماده میگوید مبادی شرایع مصریها همانند مسیحیت و یهود منبع اصلی در قانون آنهاست اما در احوال شخصی خلاصه میشود. این قانون گذاری اقلیتهای غیرمسلمان مصری را از حضور در نهادهای اصلی دولت بازمی دارد، چراکه معتقد است که شریعت اسلام منبع قانون گذاری در کل دولت است، اما مسیحیت و یهود و هر فرد غیرمسلمانی تنها در امور شخصی خود میتوانندبه مذهب خود تکیه کنند امادر امور عمومی مجبورند بر اساس شرایع اسلامی عمل کنند. درست به همین دلیل بود که در مصر حدود بین ۱۲ با ۱۵ میلیون قبطی است که آنها به سمت سکولارهای حرکت کردند، بنابراین زمانی که سکولارها قدرت داشتند، تمام قدرت از آن آنها نبود بلکه برای قبطیها بود چراکه برای آنها نظام سکولار مفیدتر نظام اسلامی بود.
ماده ۴: الازهر سازمان مستقل است که کار آن در تمامی حوزهها نشر و آموزش علوم دینی در مصر و در دنیاست. در اینجا الازهر را از دولت مستقل کرده است، در حالیکه در گذشته رئیس الازهر را رئیس جمهور تعیین میکرد. اما در این ماده رئیس آن را هیات صد نفره عالیترین اساتید الازهر انتخاب میکند. اما اگر در مسائل مذهبی اختلاف شد، دولت باید نظر الازهر را بپذیرد. یعنی در حقیقت شبیه شورای نگهبان ایران عمل کند. این بند بسیار تند بود و جالب این است که بسیاری نگران بودند که تعدادی از الازهریها که سلفی هم هستند، اخوان قانون اساسی تنظیم کند و آن هم یک مرتبه دردست سلفیها بیفتد. این نگرانی جدی بود. مسأله دیگری که در این ماده مطرح شده این بود که دولت علاوه بر درآمد شخصی که الازهر دارد، تمام نیازهای مالی آن را نیز برآورده خواهد کرد، اما در مباحث مربوط به شریعت این سازمان نظارت دارد و شیخ الازهر غیرقابل عزل توسط دولت است. بنابراین الازهر:
-مستقل است
-فعالیت جهانی د رامور دینی و ملی دارد
-رئیس آن توسط هیات کبار علما تعیین میشود
-درآمد مورد نیاز آن را باید دولت تامین کند
-در مسائل اختلافی نیز الازهر نظر خواهد داد
-شیخ آن نیز توسط دولت عزل نمیشود
سکولارها معتقد هستند که اخوان تسلیم الازهر خواهد شد، بنابرانی اخوان دولت را به کام سلفیها میبرد و سرانجام ممکن است دولت رادیکال شود. چراکه اخوان زمانی که اختلافها به الازهر ارجاع داده به تدریج الازهر سلطه پیدا کرده و میتواند اراده سلفی را در دولت جاری کند. سابقه هم دارد که علمای الازهر اخوان را تکفیر کرده و اعلام کردند که اخوانیها مسلمانان واقعی نیستند.
نگرانی دیگر در داخل الازهر پیدا شد، محمد احمد الطیب که رئیس الازهر است معتقد بود که اخوان باهوشتر از این است که طعمه آماده داشته باشد و آن را در دست سلفیها بگذارد، اخوان اراده کرده تا الازهر را بگیرد و از این طریق سایه خود را بر تمامی کشورهای سنی خواهد انداخت. به دلیل آنکه الازهر مهمترین مرکز آموزش دینی جهان سنی است. به این ترتیب آنها معتقد بودند اخوان از بودجه دولت و امکانات دولت استفاده کرده و بر الازهر مسلط شده و از آن طریق به کل منطقه مسلط خواهد شد.
ماده ۲۱۹: این ماده دوباره واژه مبادی شریعت را آورده است. از دو تفسیری که درباره مبادی وجود داشت، قانون اساسی مصر تفسیر دوم را پذیرفت. تفسیر دوم تا اندازهای نگرانی سلفیها را کم کرده است، اما نگرانی سکولارها افزایش پیدا کرده است. چراکه گفته شده منظور از مبادی شریعت اسلامی محض اصول نیست، بلکه شامل ادله کلی شریعت، قواعد اصولی و فقهی شریعت و منابع معتبر شریعت در تمام ذاهب اهل سنت و جماعت. یعنی هرچند که واژه احکام را نپذیرفته، اما در نهایت پذیرفته قوانینی که در جهان اسلام مشترک است باید پایه قانون گذاری باشند.
این مسائل بحران دولت اخوانی را بیشتر کرده و این دولت بیشتر میان خوف و رجا قرار دارد. خوف از جهت اینکه نتواند جنبش را مدیریت کند و دانش لازم آن را هم نداشته باشد که دو اتفاق خواهد افتاد: یا اخوانیها محکم رادیکالی شوند و یا به طور قهری در دست سلفیها بیفتد. رجا هم از این نظر که اخوان بتواند یک بحث اسلام دموکراتیک را در میان سکولارها و سلفیها پیش ببرد. /۱۴
نظرات
اخوان دوست
07 اسفند 1391 - 03:38تحلیل بسیار زیبا و منصفانه ای بود؛ لطفا در بخش ماهیت انقلاب، اصطلاح «Refolution» را اصلاح نمایید؛ عبارت اصلاح شده آن «Revolution» است.
عبدالله
09 اسفند 1391 - 03:46لغت درست است و ترکیبی از انقلاب و اصلاح را مد نظر قرار داده اند که بدین صورت مطرح شده و به فارسی نیز از آن بنام اصقلاب نام بردند که معنی حدمیانه بین انقلاب و اصلاح است
محسن
12 اسفند 1391 - 06:35سلام اخوان دوست عزیز دقت نفرمودید. منظور نویسنده، ترکیب Reformation and Revolution. است (انقلاب اصلاحی).
بدوننام
09 اسفند 1391 - 06:49من به نوبه ی خودم استفاده کردم....واقعا برام جالب بود...از اصلاح وب ممنونم
بدوننام
13 اسفند 1391 - 05:52آیا اخوان آنقدر مفلس شده است که چنین مقاله ای را در سایت خود میگذارد؟
بدوننام
13 اسفند 1391 - 06:55بله بالاخره جناب دکتر هم متوجه شده اند که اخوان با اجرای نصوص کاری ندارند.